ما به زندگی قول دادهایم
اگر زورت به تحریمها نمیرسد،
اگر سیاستمداران به حرفهایت گوش نمیدهند،
اگر نه اقتصاد درست میشود، نه حکومت، نه دولت، نه مردم،
اگر افسردگی و ناامیدی و بیچارگی خزیده توی رگهایت و هر روز بخشی از تو را میجود و تو هر روز کمتر از دیروز زندهای،
اگر نه پول روانشناس داری نه اعتقاد به دارو،
بلند شو برو عطاری محل یک سیر بذر شاهی بخر ششهزار تومان و یککم تخم گشنیز هم،
و آنها را توی گلدانهایی کوچک بکار.
هرچقدر هم که اوضاع خراب باشد شاید یک پنجره داشته باشی با کمی نور.
اینهمه خاک را هم که هر روز بر سر میکنیم، کمیاش را در گلدان بریز و چند قطره آب، همین.
چند روز بعد با خودت میگویی یعنی من از این بذرهای کوچک هم کمترم که سبز شدند!
امیدواری و سماجت درسیست که من از بذرهای کوچک میگیرم.
هرچقدر جامعه تلختر شود مصاحبتت را با گیاهان بیشتر کن، آنها بیشتر از آدمها راز بقا را میدانند.
آنها غر نمیزنند، آنها میرویند.
ما که به مشتی بذر شاهی و گشنیز دلخوشیم، نه بهخاطر این است که مبتذلیم و نادان، و نه به خاطر این است که اخبار گوش نمیدهیم؛
ما به روییدن و رویاندن پایبندیم چون به زندگی قول دادهایم که زندگی کنیم، ما به خود وفاداریم و هیچچیز و هیچکس باعث نخواهد شد که به زندگی خیانت کنیم.
ما سر قول خویش ماندهایم.