بچه که بودم عموم برام یه کتونی خرید که سفید بود،
با بندای مشکی، عاشقش بودم!
آخه مامانم هیچ وقت برام کفش سفید نمیخرید؛ میگفت زود کثیف میشه.
ولی این وسط یه مشکلی بود؛ دو سایز برام بزرگ بود.
مامانم گذاشتش تو انباری، گفت یکم که بزرگتر شدی بپوشش.
خلاصه دو سال گذشت! مامانم گفت فکر کنم دیگه اندازت شده.
اونقدر ذوق داشتم واسه پوشیدنش که داشتم بال درمیاوردم!
آخه توو کل این دو سال، هر کفشی میخریدم با خودم میگفتم عمرا به اون کتونی سفیده نمیرسه!
رفت و از انباری آوردش بیرون با ذوق در جعبه رو باز کردم، ولی خشکم زد!
اصلاً اونی نبود که فکر میکردم!
یعنی توو کل این دو سال اونقد واسه خودم بزرگش کرده بودم که قیافه ی واقعیشو یادم رفته بود!
با خودم گفتم: "این بود اون کفشی که به خاطرش رو همه ی کفشا عیب میذاشتم؟! این بود اون کفشی که به عشق این که بپوشمش این همه منتظر موندم؟"
یکم فکر کردم دیدم همیشه همینه!
یه سری چیزارو، یه سری آدمارو تو ذهنمون بزرگش میکنیم که واقعیتشونو فراموش میکنیم
ولی وقتی باهاشون دوباره رو به رو میشیم،
تازه میفهمیم اصلا ارزش نداشتن که این همه وقت، فکرمونو مشغولشون کردیم...!
شک نکن که از پسش بر میآیی! میدانی چرا این زندگی به تو عطا شده است! زیرا کسی که زندگی تقسیم می کرد مطمئن بود که تو از پس مشکلات این زندگی بر میآیی. او از قدرت و توانایی تو برای عبور از دشواری ها و سختی های این زندگی مطمئن بود. به راستی وقتی صاحب هستی به اقتدار و توانمندی تو باور دارد چرا خودت نداشته باشی! هروقت در زندگی مقابل مشکلات کم آوردی به خود بگو که: "من برای روبرو شدن و مبارزه با این مشکل انتخاب شدهام چرا که خالق هستی میدانست فقط من هستم که از پس این مشکل برمیآیم!" بعد این باور با اطمینان کامل به سراغ این مشکل برو! در حین مبارزه، از یک مرحله به مرحله بعد خواهی دید که مشکل از مقابل تو فرار میکند. آن لحظه همان نقطهای است که باید لبخند بزنی و از خداوند به خاطر اینکه تو را برای فراری دادن این مشکل انتخاب کرد تشکر کنی!" دکتر حلت
درسته زندگی خیلی سختیها داره اما اینم نمیتونی انکار کنی که با همهی پستی و بلندیهاش حتی اگه نفستو از درد بریده باشه وسط تموم مشکلاتت یه امیدی تو دلت موج میزنه که اگه اون امید در برابر سختیها درصدش پنج به نودوپنج هم باشه تو دلت میخواد فکر کنی اون پنج درصد زورش بیشتره و با همون دلخوشی ادامه میدی.
بعضیهایمان یک مرتبه بیدار میشویم، بعضی آهسته و بعضی هیچوقت. اما اگر بیدار شویم، دیگر فکر و نظر دیگران هیچ تأثیری در حالمان ندارد. اینکه وقتی ما را میبینند چشمانشان برق بزند، یا برعکس، پرههای دماغشان با نفرت باز و بسته شود، هیچ اهمیتی ندارد،
مهم فقط این است که خودمان جلوی آینه که میایستیم چه میبینیم ...